جغد دانا خواب بود . که ناگهان کلاغ قار قار کنان به طرف جنگل حرکت می کرد و می گفت : قار قار ، غار خرس بالای کوه نشست کرد و روی سرش ریخت و از شما خواهش می کنیم در همه جای جنگل بنویسید پخش کنید تا خرس نجات پیدا کند و ...
جغد تصمیم گرفت به طرف کوه برود و فکری برای نجات خرس کند .
اما تعدادی از حیوانات خواستند برای اطلاع رسانی بنویسند .
اما نمی دانستند که غار خرس با قار قار کلاغ تفاوت دارد و جفت این دو را با "ق" نوشتند .
وقتی ببر قوی هیکل ، که سواد داشت خواست ورق را بخواند تعجب کرد وگفت : حتما شوخی است ، وگرنه خرس که قار نمی کند .
با خود خندید و رفت .
جغد در کوه منتظر کمک بود . هیچ کس نیامد تا شب شد .
خرس هایی دیگر که از کوه می گذشتند . متوجه ماجرا شدند و شروع به برداشتن سنگ های بزرگ و جغد خرده سنگ هارا برمی داشت .
طولی نکشید که خرس نجات پیدا کرد و جغد به جنگل برگشت .
خرس هم رفت دنبال غار جدید ، جغد که به جنگل رسید دید و تصمیم گرفت کلاس سواد آموزی در جنگل بگذارد تا دیگر از این مشکلات پیش نیاید.
فردا که همه متوجه اشتباهشان شده بودند به کلاس سواد آموزی جغد آمدند و ببر هم به جغد در یاد دادن سواد کمک می کرد و از این پس ،
هیچ کس غار را قار ننوشت.